دعا برای ذبح قربانی
دعا برای ذبح قربانی | شروع گرفتن صفر تا صد 100% دعا و طلسم توسط بهترین استاد و 100% تضمینی , لطفا میزان اهمیت دعا برای ذبح قربانی را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با دعا برای ذبح قربانی را برای شما فراهم کنیم.۱۸ اسفند ۱۴۰۳
دعا برای ذبح قربانی : اگرچه به نظر نمی رسید که باز شود. متصل اند. آنها دوباره فرستاده شدند. اما بار دوم و سوم با همان پاسخ برگشتند. بعد هان خودش رفت و با خیال راحت بازش کرد. دکتر بردیلی در سال ۱۸۳۰ پرونده ای داشت که به طور قطعی آن را مالکیت می دانست. که هرگز هیچ بیماری نداشت و تمام عملکردهای بدنش کاملاً منظم بود در حالی که پدیده های عجیب زیر را نشان می داد: باید مشاهده کنم که او ازدواج خوشبختی داشت و سه نفر داشت. بچهها – متعصب نبود و شخصیتی عالی برای منظم بودن و صنعت داشت – وقتی بدون هیچ هشدار یا دلیل محسوسی با عجیبترین تشنجها گرفتار شد.
دعا در حالی که صدای عجیبی از او بیرون میآمد که به نظر میرسید صدای یک روح نامبارکی که قبلاً در شکل انسانی ساکن شده بود. در حالی که این تناسب بر او بود، او کاملاً فردیت خود را از دست داد و به این شخص تبدیل شد: با بازگشت به خود، درک و شخصیت او مانند قبل کامل شد. کفر و نفرین و پارس و جیغ وحشتناک بود. او بر اثر سقوط و ضربات شدیدی که به خود وارد کرد مجروح و به شدت مجروح شد. و هنگامی که او وقفه می کرد، کاری نمی توانست بکند جز گریه بر آنچه به او گفتند گذشته است و وضعیتی که خود را در آن می دید.
دعا برای ذبح قربانی
دعا برای ذبح قربانی : یا این که عبارتی که در کتاب مقدس به کار رفته است، “تسخیر شده توسط شیطان”، صرفاً به معنای جنون یا تشنج است، کاملاً اشتباه است. این بیماری که مسری نیست برای یونانیان کاملاً شناخته شده بود. و در زمانهای بعد هافمن چندین نمونه تثبیت شده را ثبت کرده است. در میان علائم متمایز، آنها صحبت کردن بیمار با صدایی را در نظر می گیرند که صدای او نیست. تشنج ها و حرکات وحشتناک بدن که به طور ناگهانی و بدون هیچ گونه ناراحتی قبلی به وجود می آیند.
علاوه بر این، او به یک اسکلت تبدیل شد. چون وقتی میخواست غذا بخورد، قاشق را در دستش میچرخانند و اغلب روزها با هم روزه میگرفتند. این مصیبت سه سال طول کشید; همه چارهها شکست خورد و تنها آرامشی که او به دست آورد دعای مستمر و جدی کسانی بود که در مورد او و خود او انجام میدادند، زیرا اگرچه این دیو دعا را دوست نداشت و به شدت با زانو زدن او مخالفت کرد، حتی او را مجبور به خندههای ظالمانه کرد. ، هنوز بر او قدرت داشتند. قابل توجه است که بارداری، حبس و شیر دادن به فرزندش کمترین تفاوتی در وضعیت این زن ایجاد نکرد.
همه به طور منظم ادامه یافتند، اما دیو پست خود را حفظ کرد. در نهایت، با مغناطیس شدن، بیمار به حالت نیمه خواب آلود افتاد، که در آن صدای دیگری از او شنیده شد، که روح محافظ او بود، که او را به صبر و امید تشویق می کرد و وعده می داد که میهمان شیطانی ملزم خواهد شد. برای خالی کردن اتاقش او اغلب بدون کمک مغناطیس در حالت مغناطیسی قرار می گرفت. در پایان سه سال او کاملاً راحت شد و مثل همیشه. در مورد روزینا ویلدین، ده ساله، که در سال ۱۸۳۴ در پلیدلسهایم رخ داد.
دیو با فریاد زدن خود را اعلام می کرد: “دوباره اینجا هستم!” پس از آن کودک ضعیف و خسته که مثل یک مرده دراز کشیده بود، با صدایی شبیه صدای مردانه خشمگین و طوفان میکرد و خارقالعادهترین حرکات و شاهکارهای خشونتآمیز و نیرومند را انجام میداد تا فریاد میزد: «حالا باید بروم. از نو!” این روح عموماً به عدد جمع صحبت میکرد.
دعا برای ذبح قربانی : زیرا او میگفت که او غیر از خودش یک شیطان دیگر دارد، شیطانی گنگ، که بیشتر او را آزار میداد. که او را دور و بر میچرخاند، چهرههایش را مخدوش میکند، چشمانش را میچرخاند، دندانهایش را قفل میکند، آنچه به من دستور میدهد، باید انجام دهم!» این کودک به مدت طولانی توسط مغناطیس درمان شد. باربارا ریگر، اهل اشتاینباخ، ده ساله، در سال ۱۸۳۴، تحت تسخیر دو روح بود که به دو صدای مردانه و گویش های متفاوت صحبت می کردند.
یکی گفت که قبلاً سنگ تراشی بوده است، دیگری خود را برای یک سرپرست متوفی سپرد. دومی که بسیار بدترین آن دو بود. وقتی آنها صحبت کردند، کودک چشمانش را بست و وقتی دوباره آنها را باز کرد، از آنچه آنها گفته بودند چیزی نمی دانست. مزون اعتراف کرد که گناهکار بزرگی بوده است، اما سرپرست مغرور و سرسخت بود و هیچ اعتراف نکرد. آنها اغلب غذا را سفارش میدادند و او را وادار میکردند که آن را بخورد، که وقتی فردیت خود را بازیابی کرد، چیزی از آن احساس نکرد.
اما بسیار گرسنه بود.مزون بسیار به براندی علاقه داشت و مقدار زیادی نوشید. و اگر به هنگام دستور او نیامد، خشم و طوفان او وحشتناک بود. کودک در فردیت خود بیشترین تنفر را نسبت به این مشروب داشت. آنها او را برای کرم ها و سایر اختلالات، بدون کمترین تأثیر، درمان کردند. تا اینکه در نهایت، توسط مغناطیس، سنگ تراشی بیرون انداخته شد. سرپرست سرسختتر بود، اما بالاخره از شر او هم خلاص شدند و دختر کاملاً خوب ماند. در سال ۱۸۳۵، یک شهروند محترم که نام کامل او ذکر نشده است.
نزد دکتر کرنر آورده شد. او سی و هفت ساله بود و تا هفت سال گذشته از نظر رفتار و منش غیر قابل استثنا بود. با این حال، یک تغییر غیرقابل پاسخگویی برای او در سی سالگی اتفاق افتاد که خانواده اش را بسیار ناراضی کرد. و سرانجام، یک روز ناگهان صدای عجیبی از او شنیده شد که میگفت او قاضی فقید است و شش سال است که در او بوده است.
دعا برای ذبح قربانی : هنگامی که این روح توسط مغناطیس بیرون رانده شد. مرد به زمین افتاد و تقریباً در اثر خشونت مبارزه تکه تکه شد. سپس در فضایی دراز کشید که گویی مرده بود و کاملاً خوب و آزاد برخاست. در موردی دیگر، زن جوانی در گروپن باخ کاملاً هوشیار بود و صدای دیو خود (که او هم مرده بود) از او صحبت می کرد، بدون اینکه قدرتی برای سرکوب آن داشته باشد.
به طور خلاصه، نمونه هایی از این توصیف به هیچ وجه نادر به نظر نمی رسند. و اگر چنین پدیدهای مانند تملک وجود داشته باشد، نمیدانم چه حقی داریم که ادعا کنیم دیگر وجود ندارد، زیرا در واقع، ما چیزی در مورد آن نمیدانیم.