دعانویس در کرمانشاه
دعانویس در کرمانشاه | شروع گرفتن صفر تا صد 100% دعا و طلسم توسط بهترین استاد و 100% تضمینی , لطفا میزان اهمیت دعانویس در کرمانشاه را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با دعانویس در کرمانشاه را برای شما فراهم کنیم.۱۶ اسفند ۱۴۰۳
دعانویس در کرمانشاه : وقتی این کلمات را می نویسم، آن روشنایی درست اینجاست. متوجه می شوم که تا زمانی که «حضور خدا» را در اطرافم یادآوری می کنم، درخشندگی باقی می ماند.
دعا محض اینکه ذهن من در نگرانی یا شک فرو می رود یا درگیر فعالیت های روز می شود، نور کم می شود. در آن لحظات خاموش، میتوانستم با یادآوری برادر توماس و امت فاکس، وات را دوباره بالا ببرم.
دعانویس در کرمانشاه
دعانویس در کرمانشاه : آنها از ما خواستند که بایستیم و در حضور در لحظه تأمل کنیم. این کمک کرد. و اگر به کمک بیشتری نیاز داشتم، دعای هاوایی را تمرین میکردم: دوستت دارم، متاسفم، لطفاً مرا ببخش، متشکرم.
من به سادگی آن عبارات را به عنوان یک نوع دعای پاکسازی تکرار می کنم. وقتی این کار را انجام دادم، متوجه شدم که تمام زندگی یک نمایش تئاتری بزرگ بود. دنیایی که دیدم و زندگی کردم یک فیلم بود.
افراد در آن، شخصیت ها. درام زندگی، خط و طرح داستان بود. پشت سر همه، اجرای نمایش، این خدا/الهی/طبیعت/چیزی بزرگ است.
و این نمایش برای آن اجرا می شد تا خود را آموزش دهد و سرگرم کند، از طریق من و البته از طریق شما. هر زمان که به نظر می رسید ذهن من سرگردان یا متحیر می شود.
به خودم یادآوری می کردم که نمایش در حال انجام است و من یک شخصیت در آن بودم. هر چیزی که من را از دیدن زیبایی های حال باز می داشت، صرفاً داده ها/باورها/برنامه نویسی بود که دید من را محدود می کرد.
هر چه بیشتر می توانستم الان اینجا باشم و از جریان و نمایش لذت ببرم، زندگی معجزه تر بود. وقتی به دیگران نگاه کردم، برنامهنویسی نامرئی را دیدم که باعث شد آنها مانند خودشان رفتار کنند. شخصیت آنها لانه اعتقادات بود. آنها به شخصیتهای جالبی تبدیل شدند که میتوانستند آنچه را که من میدیدم، بگویند و انجام دهند.
متوجه شدم که آنها از طریق فیلترهای ذهنی به زندگی خود نگاه می کنند. بیشتر خود را قربانی می دانستند. تعداد کمی می دانستند که ذهنیت قربانی از برنامه ریزی قربانی نشات می گیرد.
آنها بر اساس اعتقادات خود زندگی می کردند. زندگی بیرونی آنها فرافکنی از دنیای درونی آنها بود. همانطور که امت فاکس در می نویسد: “هر آنچه در زندگی خود تجربه می کنید در واقع به تصویر کشیدن افکار و باورهای خودتان است.”
اما تعداد کمی آن را به عنوان یک واقعیت دست اول می دانند. متوجه شدم که اگر فقط از طریق لباس و نقش ببینم، می توانم نور درون هر فرد را ببینم. من می توانستم الهی را در درون ببینم.
دعانویس در کرمانشاه : احتمالاً مانند برادر لارنس که با نگاه کردن به یک برگ یا درخت بی ثمر، کل و جهان مقدس را می دید. در این مدت که از سفری برای دیدن خانواده ام برگشتم، به یک کتابفروشی فرودگاه سرگردان شدم.
کتابی جلوی من بود با عنوان معجزه. لبخندی زدم، اصلا تعجب نکردم. وقتی در جریان هستید، در جریان هستید. “تصادفی” کوچکی اتفاق می افتد که اصلا توسط من یا شما تنظیم نشده است.